مثل یک تصویر مبهم روی آینه مثل خواب رد میشه از توی ذهنم خاطراتی تار و هراس پشت سر تصویری از روزای رفته، عکسی از من روبه روی آینه های مه گرفته، عکسی از من بی سرانجام پشت بن بست یه دیوار، عکسی از من به سقوط خود ته ورطه گرفتار، عکسی از من زخمی عقرب خویشم به خود آلوده و مسموم پشت این درای بسته منم و این تن محکوم معنی واژهه ی مرگم شعر آغاز سکوتم اونور مرز شکستن لب پرتگاه سقوطم چند قدم تا ته دره چند قدم تا لب مرگم تو خزون سرد پاییز قصه ی سقوط برگم یک قدم تا دم آخر یک قدم مونده به برزخ یک قدم تا لبه ی تیغ یک قدم تا دم مسلخ رو به رو جاده ای رو به تباهی جاده ای تا ته شب تا به سیاهی واسه من نمونده حتی جون پناهی اینجا من آخر خطم اینجا من آخر خطم آخر خطم