طنابی از بدن کهنه درخت بیاویز برای تاب سواری در این بهشت غم انگیز رسیده ایم و رسیدن همیشه اول درد است خوشا به هم نرسیدن در آستانه پاییز خوشا دو عاشق تنها دو پاره چوب به دریا یکی به صخره رسیده یکی به موج بلاخیز نه فرصتی که بمانم نه جراتی که بمیرم کجا پناه بگیرم از این جنون گلاویز نه خرمنی به دیاری نه یک مترسک هاری ببین که آخر کاری کلاغ مانده و جالیز به دست دورترین شاخه ماندی و نرسیدی که عمر بخت تو کوتاه بود و قامت من نیز خوشا دو عاشق تنها دو پاره چوب به دریا یکی به صخره رسیده یکی به موج بلاخیز نه فرصتی که بمانم نه جراتی که بمیرم کجا پناه بگیرم از این جنون گلاویز