لب دریا برویم تور در آب بیندازیم و بگیریم طراوات را از آب ریگی از روی زمین برداریم وزن بودن را احساس کنیم بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین می رسد دست به سقف ملکوت دیده ام، سِهره بهتر می خواند گاه زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید مرگ با خوشه انگور می آید به دهان مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند مرگ گاهی ودکا می نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه می دانیم ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخورد بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند بگذاریم غریزه پی بازی برود کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد بگذاریم که تنهایی آواز بخواند چیز بنویسد به خیابان برود ♪ ساده باشیم ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت