شاعر: محمدرضا عبدالملکیان دل روشنی دارم ای عشق صدایم کن از هرکجا می توانی صدا کن مرا از صدف های سرشار باران صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد مرا می شناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبم همسایه ام مهربانیست و طوفان یک گل مرا زیرو رو کرد پُُرم از عبور پرستو صدای صنوبر سلام سپیدار پُُرم از شکیب و شکوه درختان و در من تپش های قلب علف ریشه دارد دل من گره گیر چشم نجیب گیاه است صدای نفسهای سبزینه را می شناسم و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های باز بشارت مرا می شناسی تو ای عشق که در من گره خورده احساس رویش گره خورده ام من به پرهای پرواز گره خورده ام من به معنای فردا گره خورده ام من به آن راز روشن که می آید از سمت سبز عدالت دل تشنه ای دارم ای عشق صدایم کن از بارش بید مجنون صدایم کن از ذهن زاینده ی ابر مرا زنده کن زیر آوار باران مرا تازه کن در نفس های بار آور برگ مرا پل بزن تا سحر تا سبد های بار آور باغ تو را می شناسم من ای عشق شبی عطر گام تو در کوچه پیچید من از شعر پیراهنی بر تنم بود به دستم چراغ دلم را گرفتم و در کوچه عطر عبور تو پر بود و در کوچه باران چه یکریز و سرشار گرفتم به سر چتر باران کسی در نگاهم نفس زد...