انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شدند انگار از خطوط سبز تخیل بودند آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس می زدند انگار آن شعله های بنفش که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود در کوچه باد می آید این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد ستاره های عزیز ستاره های مقوایی عزیز وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟ ما مثل مرده های هزاران هزارساله به هم می رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد من سردم است من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد ای یار ای یگانه ترین یار، آن شراب مگر چندساله بود؟ نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشت های مرا می جوند چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری؟ من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم من سردم است و می دانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند خطوط را رها خواهم کرد و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد و از میان شکل های هندسی محدود به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد من عریانم، عریانم، عریانم مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم و زخم های من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق من این جزیره سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر داده ام و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد