گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز دست زمانه کردم ز دیده آستین چو برگرفتم سیل خون به دامن روانه کردم ♪ ناله ی دروغین اثر ندارد شام ما چو در پی سحر ندارد مرده بهتر زان کو هنر ندارد گریه تا سحر من عاشقانه کردم دلا خموشی چرا؟ چو خم نجوشی چرا؟ برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا؟ ♪ راز دل همان به نهفته ماند چو گفته نتوان کرد نگفته ماند فتنه به که یک چند خفته ماند گنج دل بر درش خزانه کردم ♪ همچو چشم مستت جهان خراب است رخ مپوش که دور انتخاب است پس چرا روی تو در حجاب است؟ من تو را به خوبی نشانه کردم (دلا خموشی چرا؟) (چو خم نجوشی چرا؟) (برون شد از پرده راز) (تو پرده پوشی چرا؟) دلا خموشی چرا؟ چو خم نجوشی چرا؟ برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا؟