دل من رفت ، دل تو چی شعر من تو شدی شعر تو کی شنیدم خالیم رو به رخ میکشی کفر ندا میدی خالق رو جفت میکشی تف کی از تو گفت بزاری خودت مخلوق هزاران اشتباهی تا به هم تابی خواب محض نشاطی باورم باور توو تخم چشم هایی گاهی همون که به غرور می رسید و میخ رو میکَند از تخت پادشاهی همون شاه شوخی که شد شاه شاکی شاهی شد هزاری هزاران چه باکی ها ، دل من رفت ، دل تو چی شعر من گیج شعر تو نیست دروغی مثل خالی از خالی من صادقم مثل مستی و ساقی مستی و راستی من چپم حال نمیکنن با رپم به چپم بپا دشمن من نشی که چپی چون همه دشمن هامون هم توو لَکَن دادن بدوزن واس هممون یه کفن هم من هم تو رو بپیچن توش جای بعدم من هم که تو رو نرجوندم نرنج دل من که مثل تو به بازی نرفت دل من رفت ، دل تو سنگه دل من یه تیکه از تو رو کنده جا میزارم این تیکه رو توو باد تا زندگی هست بین من و تو جنگه