شب سایه ها رو برد زیبایی ها رو کشت نفرین مهتاب گرفته اشعارمو دردمو یه شهاب میدزده از تو چشمام برق ابرهای لعنتی میدزده جریانمو وسط جرح زمان میخنده شفق اون که زیر آوار آسمون میگنده منم پنجره ی خونمو میبندم رو به جهان اون که داره با آخرین ستاره میجنگه منم باید اول به انسان چیره شد تو این شب چون طغیان پس گرفتن شرف توده هاست باید تک به تک به تنهایی فرار کنیم الان که وسط این خرابه رها شدیم جویای خلوتم برای خودم دل تنگ دوستم برای دوست برای دردم برای تن برای خون جنگ آور صلح روی زمین برای جون زندگی کرد باید من اومدم بیوفتم مثل الان که دقیقا لبه ی پرتگاهم واعظ خوابتون چسب کفر میزنه بهم درست وسط بیداری هات درد با منه وسط استفراغ دولت رو ملت اتوکشیده ها عَلم میشن به مَجاز بازیگر و مجری و خواننده و چهره حقوق میگیره گه بخوره جلوت اون جا غذا جالبه نه؟ جمعشون جمعه همه بدا، همه ادا باید حاشیه کرد اگه تو خیابون جنگه الان ملت ستایشگر وهمه حواسش نیس تو تاریخ خرافه غرق قرائن نیس این حواس پرتای کوچیک به جای گناهکارا امثال منو متهم میکنن جالبه نه؟ فاصله بگیر تنگ روان ترسو من پلم به ابرمرد نه فقط حامل درد تک درخت قله ی فکرمو رعد میزنه میوفتم تو دامن خواب، تو دامنه هاش داره خود میجنگه با منِ من تا آخر جان خود من فولاده اگه دولتا آهن داغ امان از این تاول پا که هم دولت و ملت مونده تا آخر راه که هم شب که هم قلب درد آتیش خشمو تو دلم سرد کردم نه ابراهیمم نه جلوم گلستان علم کردن نه میبنده با قدرت بوستان قلبم من معنا رو مثنوی مرزها رو رد کردنی و درد ها رو نیاز وجود میبینم من هستم زنده باد دنیای بی واسطه زنده باد ختم قدرت بی قائله زنده باد کنار یه حیات منزوی ملول اما مرگ به هر جهل بی جاذبه