سفر مرا به باغ در چند سالگی ام برد و ایستادم تا دلم قرار بگیرد، صدای پرپری آمد و در که باز شد من از هجوم حقیقت به خاک افتادم. و بار دگر ، در زیر آسمان مزامیر، در آن سفر که لب رودخانه بابل به هوش آمدم نوای بربط خاموش بود و خوب گوش که دادم ، صدای گریه می آمد و چند بربط بی تاب به شاخه های تر بید تاب می خوردند. و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی به سمت پرده خاموش ارمیای نبی اشاره می کردند. و من بلند بلند کتاب جامعه می خواندم. و چند زارع لبنانی که زیر سدر کهن سالی نشسته بودند مرکبات درختان خویش را در ذهن شماره می کردند کنار راه سفر کودکان کور عراقی به خط لوح حمورابی نگاه می کردند و در مسیر سفر روزنامه های جهان را مرور می کردم سفر پر از سیلان بود و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر گرفته بود و سیاه و بوی روغن می داد