آخر که خواست از او ما را بیافریند آدم بیافریند هوا بیافریند خود آفرید و خود نیز بر خویش آفرین گفت میخواست هر چه خوبی است یکجا بیافریند خود آفرید و آن گاه از خویش راند ما را تا بلکه بر زمین هم غوغا بیافریند از خویش راند ما را آنگاه خواند از نو خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند شیدا بیافریند خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا یا در شلوغی شهر تنها بیافریند تنها بیافریند غوغا شد این غوغا شیدا شد این شیدا تنها شد این تنها ها تا بیافریند غوغا شد این غوغا شیدا شد این شیدا تنها شد این تنها ها تا بیافریند ها تا بیافریند باری چنان که پیداست میخواست بی کم و کاست مجنون بیافریند لیلا بیافریند