حالم مثه یه ساعت خوابه مثل غروب آخر هفته من سال روز مرگ یک کوچم فردا خیابونا عزا دارن هر سال یادم میکنن ای کاش فردارو از تقویم بردارن یه خونه بود و نیست یه سایه اون و برد بهار برنگشت حیات سبز مرد یه خونه بود و نیست که داد میزنم به اشک میخورم به باد میزنم حالم مثه یه ساعت خوابه خوابم مثه خواب یه شهر سرد چیزی که میبینم مشخص نیست دیگه نمیشه شهر و باور کرد گاهی مسیر واسه رفتن نیست گاهی یه مقصد اشتباهیه وقتی که رو به روت دیواره فرقی نداره پشت اون چیه یه خونه بود و نیست یه سایه اون و برد بهار برنگشت حیات سبز مرد یه خونه بود و نیست که داد میزنم به اشک میخورم به باد میزنم