به چشم تر سحر ستادست نگاه منتظر به جادست مسافران رهه خبر چیست شفای چشم منتظر چیست زمانه تاریکست کجاست خورشید گذشت دیده نمیرسد عید خدا دلم وای به جان رسیدم به عشوه طی شد شب امیدم چو گردبادی در این بیابان به گرد خویشم چنین شتابان اهم ز آهم خبر ندارد شب سیاهم سحر ندارد مرا رها گر ز من کند دل یارم بر اوج اختر وطن کند دل یارم بهار آمد تو خواهی آمد نگار آمد تو خواهی آمد خزان به سر شد تو خواهی آمد جهان دگر شد تو خواهی آمد تو مهر چهری تو ماه رویی تو حور چشمی تو مشک بویی به رخ تمامی به ماه و اختر ز اختری به ز ماه بهتر به پیشه رخسارت ای جهان تاب چه شمعو شب تاب چه مهر و مهتاب عیان به نخ شب رخی که ماه است تو چون بر آیی شب سیاه است ای برقع زر تاب تو از روی تو روشن از خانه برون آی حجب از رو بیفکن ای دلبر ایام آن برقع زرتاب بر موی خوشو روی خوشت نیست سزاوار در حلقه ی عشاق جانها به تو مشتاق از خانه برون آ که گلستان شود آفاق