خالی بود پشتم من هميشه هيچوقت انتظار نداشتم از بقيه تو اين دنيای پُرِ نامرد فقط فهميدم كه مادرم مردترينه، آره اَ خيلی چيزا ميره حوصلم سَر من، مهمونِ گلوم كلی بغضه هرشب بدجوری خستم از اين حال بيحالم از اينكه خيلی وقته ميارم هی پُشته هم بد ندارم من ديگه چيزی برا باختن گذشتو حَل نكرد هيچيو زمان واسم ميدونی حتی نميتونم اصا خوش باشم الكی يجورايی كردم به دردام عادت، همچی هر روز برام ميشه بد و بدتر يه روزی كلی توقع داشتم اَ خودم من ولی الان خبری اَ هيچی نيستو نميدونم برا حال خوب چقد صب كنم تَش؟ خودمو تو خودم كوبيدم هی خوش نه ولی زود ميگذره تنها دلخوشيم اينه كه هيشكی نميدونه چقد دلم گرفته و غصه تو سينمه كلی اينور اونور شدم صبح نه شد و فكر ميكردم دِق ميكنه اما ذوق كرد و گوه زَد به زندگيم و با رفتنش كاری كرد اون بدجوری ببازم من هرچی كه بُردم هی آرِزوهام دونه دونه رفتن به دَرَك ديدم همه از من، منم از همه زدم اونيكه نداره حالِ توضيح اونيكه هميشه توی جمعا كم حرفه منم همچيو يادمه من اگه بد بودم اوضام ميشد شايد بهتر برا آروم شدن از قرصا كمك ميگيرم يه چند باريم رفتم تا لبه مرگ هميشه انگاری يكی ميزنه تو مغزم غر جای جيبم داره ميشه چوبخطم پُر يه چند وقتی ميشه الان خوشحالی كه هيچی حتی نديده كسی اصلا پوزخندمو من فكر نميكنم به جبران اصلا ديوارا از مشتام خستن ميكشم هرچی كه دستم بياد يه جوريكه يادم ميره كجام هرشب نفهميدم من چجوری بچگيم رفت انقد واستادم پا روياهام تا تَه كشيدن خواستم ابرو خم نكنم خم شد كمرمو دراز نشد سمتم دست هيچكس