خطابی به زن اجاق کور عدالت به همه توله های لندهور قضاوت به هرکی تاخت به جیبات هرکی بهت یاد داد نجنگی ببازی بی سماجت خطاب به روح منحوس و سرگردونه تسخیر کننده جسم آدما به اونا که چاقن با حق لاغرا دلیلای اشکای تلخ مادرا خطاب به ملیجک درباری به همه شطه های پا میکروفون های سرکاری به معمارای ناهمواری با دست های آلوده به نجار سازنده ی در درمالی خطاب به لایه های لای مایه داری ها خطاب به نشسته ها پای خاله بازی ها خطاب به پاسبون افتاده ی با ریا خطاب به دکترای مال مالیخولیا به صاحبای چاقو های قتل قافیه خون مزدوری تو تنت جاریه میاد بوی پول گوشتت از لای پای فمینیست شیر خاره های پس پستونه هرز حاشیه به پفیوزای مزه خور شارلاتان با لباس پرفسور ولی دله دزد شیکمای پر مغز خالی منسب و پست هنرای لب حوض برای مزد خطاب به اونی که سال هاست میخواد منو رنده کنه کنده رندت تو که هیچی صاحبتم تقه خوره من یه ضربم که محصول زندگی تو قلب دردم مانه ها برید کنار که نمیدونم دنده چندم مسمومه خاک صحنم برام نکن صحنه سازی شک به رپ تو قلب ما نیست میدم کل خرج بازی روی دیوارای فصول سرد بکنید کندکاری خطاب به دلیلای این روزای زهر ماری اون روی سکم وسط جبهم همیشه پنهان اون روی قصم اون روی سکم بدونه بدعت نیستم قابل پیشبینی مثل سیلی مثل سیلی بدونه چفت و بست در دهن رپم وسط خطر نمیدم کلمه هدر مالیدم شرف به تنم به درک که بهم صدمه زدن بی حقوق تو این حوضه از همه طلبه ترم غلطه همش ذره به ذرش خشت اول کج تا ثریا کج ولی این کجی ها به من یکی قلبه نکرد غلطه همش نمیخواستم با گله ی گوسفندا بچرم من با شعرم شر میکنم به پا جنون هیپ هاپو لمس میکنم به جات سهم پرنده ها شکار با تیره من پرواز از تیر میدمش نجات معرکه میگرم با ماورای قدرت پاره میکنم زنجیر میزارم رو سینه سنگ لق همه رقما قصد عدد ها اینه عوضت بکنن لا به لای شهرت وقتی واژه ها رو باد میبره مرداب میکشن نیلوفر باتلاق میخره دست و پا زدن زیاد یعنی غرق ولی من اونم که دل به دل شاهراه میزنه ملاک من نیست خط کشای جماعت فهمیدم که کسی باز نمیکنه دری برا من بهمن سایه میندازه روی سرم سراسر من یخو آب میکنم با ژرفای حرارت اون روی سکم وسط جبهم همیشه پنهان اون روی قصم اون روی سکم بدونه بدعت نیستم قابل پیشبینی مثل سیلی مثل سیلی