تو که طعنه به می می زنی از آن شهد شکرریز چرا پرده به مه می کشی از آن موی دلاویز بیا شانه به گیسو زن سیه طره به یکسو زن به هر دست امید ای مه مزن از مژه سوزن جلوه تو با آن رخ همچو قمر کن شام سیه را ز رخ رشک سحر کن داغ دل چاره کن لاله رخ من ژاله در ساغر لاله بیفکن جام طرب کن تو امشب مه نو را بزم فلک را بدین شیوه بیارا تو که طعنه به می می زنی از آن شهد شکرریز چرا پرده به مه می کشی از آن موی دلاویز بیا شانه به گیسو زن سیه طره به یکسو زن به هر دست امید ای مه مزن از مژه سوزن گاه از لب زهره بشنو راز نهان گاه از مه شب رو بستان جام جهان گاهی خم گردون به سر غم بشکن حالی دل ما را زکف غم برهان امشب تو فلک را بر جا بنشان خوش بر مه و پروین دامن بنشان داد دل من بستان خواهی نخواهی وانگه به دلم بنما گاهی نگاهی تو که طعنه به می می زنی از آن شهد شکرریز چرا پرده به مه می کشی از آن موی دلاویز بیا شانه به گیسو زن سیه طره به یکسو زن به هر دست امید ای مه مزن از مژه سوزن