اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام درون سینه ، قصه ی این آشفتگی بنهفته ام ز شرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم ، چگونه از برابر تو بگذرم من نه می دهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من اگر چه عمری ای سیه مو چون موی توآشفته ام ... درون سینه ، قصه ی این آشفتگی بنهفته ام دل را به مهرت وعده دادم دیدم دیوانه تر شد . . . گفتم حدیث آشنایی دیدم بیگانه تر شد . . . . . بادل نگویم دیگر این افسانه ها را باور ندارد قصه ی مهر و وفا را مگر تو از برای دل قصه ی وفا بگویی به قصه شد چو آشنا ، غصه ی مرا بگویی مگر تو از برای دل قصه ی وفا بگویی به قصه شد چو آشنا ، غصه ی مرا بگویی اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام ، درون سینه قصه ی این آشفتگی بنهفته ام زشرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم چگونه از برابر تو بگذرم ، من نه می دهد دلم رضا که بگذرم ، زعشقت نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من