هر که هستی باش می پرستی باش دل نبستی باش مهر من افتد به دلت ای کاش ای لبت باده مستی ساده درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده ای حریق تن تو جان مرا سوخته ای لبت طعم عسل را به من آموخته نقش اندام مرا از تو تراشیدند ای چو پیراهن من بر تن من دوخته هرچـه هستی باش می پرستی باش دل نبستی باش مهر من افتد به دلت ای کاش ای لبت باده مستی ساده درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده ... ... موج گیسوی تو دستان مرا غرق کرد با نگاه تو نگاهم به جهان فرق کرد شرح دلدادگیم را همه فهمیدند حال من را همه از چشم تو پرسیدند من دیوانه شبم افسانه چو شبی ز طرب بزنم خرمن گیسوی تو را شانه هر که هستی باش می پرستی باش دل نبستی باش مهر من افتد به دلت ای کاش ای لبت باده مستی ساده درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده (هر که هستی باش می پرستی باش) (دل نبستی باش مهر من افتد به دلت ای کاش) (ای لبت باده مستی ساده) (درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده)