ولله که من عاشق چشمان تو هستم ولله که تو با خبر از این دل زاری مهمان خیالم شده ای هر شب و هر شب ولله شبیه من دیوانه نداری حقا که مرادی و مردیت شده ام من حقا که تو خورشید زمینی و زمانی حاشا که بغیر از تو کسی در دلم افتد هم سرور و هم بی سر و هم عین و عیانی هیهات اگر یار بخواهی نباشم ای وای به من گر تو منو یار ندانی باید به تو زنجیر کنم بند دلم را جانی و جهانی و چنینی و چنانی ای نور تر از نور تر از نور تر از نور ای ماه تر از ماه تر از ماه تر از ماه تو امر کنی خاک در درگهت هستم ای شاه تر از شاه تر از شاه تر از شاه ای نور تر از نور تر از نور تر از نور ای ماه تر از ماه تر از ماه تر از ماه تو امر کنی خاک در درگهت هستم ای شاه تر از شاه تر از شاه تر از شاه هیهات اگر یار بخواهی نباشم ای وای به من گر تو منو یار ندانی باید به تو زنجیر کنم بند دلم را جانی و جهانی و چنینی و چنانی هیهات اگر یار بخواهی نباشم ای وای به من گر تو منو یار ندانی باید به تو زنجیر کنم بند دلم را جانی و جهانی و چنینی و چنانی