از هر چه مرا یاد تو بندازد بیزارم از آینه هم نیز از اول سرما از آخر پاییز از هر چه مرا یاد تو بندازد بیزارم از نم نم باران از آدم عاشق از آدم گریان هر سو که نگه میکنم آنجا تویی ساحل تو و ماهی تو و دریا تویی در آینه من هست اما تویی دلبر جان دنیای من از خاطره لبریز شده است از اول سال این بار پاییز شده است این قصه چقدر غم انگیز شده است دلبر جان میترسم که مرا عشق تو مجنون کند سرخ لب تو قلب مرا خون کند بیزارم از این حال ولی میترسم که حال مرا عشق دگرگون کند من میترسم از منه غرق تو در آیینه از تو ای معشوقه ی دیرینه از صدای نفسم در سینه هر سو که نگه میکنم آنجا تویی ساحل تو و ماهی تو و دریا تویی در آینه من هست اما تویی دلبر جان دنیای من ار خاطره لبریز شده است از اول سال این بار پاییز شده است این قصه چقدر غم انگیز شده است دلبر جان