به روی چشم من، تا چشم یاری می کند، دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش دلم تنها. غمم دریا وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست دلم تنها... غمم دریا وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست خروش موج، با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت خروش موج، با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست به روی چشم من، تا چشم یاری می کند، دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش دلم تنها. غمم دریا وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست دلم تنها... غمم دریا وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست خروش موج، با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت خروش موج، با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست Adel