همیشه اونو می دیدم توی کوچه های برفی بین ما فقط نگاه بود نه کلامی بود نه حرفی حرف من همیشه خنده جواب اون یه تبسم زیر لب زمزمه می کرد اما حرفاش واسه من گم اما حرفاش واسه من گم واسه من گم همه جا سایه به سایه پا به پام بود تو دلم با هر کلام توی صدام بود هرچی بود من که جز اون کسی نداشتم اون غریبه اما تنها آشنام بود می تونستم با جسارت اسمشو ازش بپرسم بزنم به آب و آتیش دیگه از هیچی نترسم اون به من همیشه نزدیک اما دست نیافتنی بود می تونستیم اگه باشیم خیلی حرفا گفتنی بود خیلی حرفا گفتنی بود گفتنی بود همه جا سایه به سایه پا به پام بود تو دلم با هر کلام توی صدام بود هر چی بود من که جز اون کسی نداشتم اون غریبه اما تنها آشنام بود میتونستم با جسارت اسمشو ازش بپرسم بزنم به آب و آتیش دیگه از هیچی نترسم اون به من همیشه نزدیک اما دست نیافتنی بود میتونستیم اگه باشیم خیلی حرفا گفتنی بود خیلی حرفا گفتنی بود گفتنی بود همه جا سایه به سایه پا به پام بود تو دلم با هر کلام توی صدام بود هرچی بود من که جز اون کسی نداشتم اون غریبه اما تنها آشنام بود می تونستم با جسارت اسمشو ازش بپرسم بزنم به آب و آتیش دیگه از هیچی نترسم اون به من همیشه نزدیک اما دست نیافتنی بود میتونستیم اگه باشیم خیلی حرفا گفتنی بود خیلی حرفا گفتنی بود گفتنی بود