به روز و روزگار من، تو دلبرا ستمگری نگو که کافرم شدی، به سجده های دیگری نگو که میسپاریم، به خشم تند روزگار نگو که سرنوشت من، شود مثال شهریار ♪ نگو که مبتلا کنی، مرا به درد بی دوا نگو که حاجت منی، شدی به دیگری روا سرت به شانه های کیست؟ تن تو آشیان کیست؟ مه رخت به عمق شب، بگو به آسمان کیست؟ من به عطر حضورت دچارم، بیا تو دمی در کنارم بیا و ببین در نبودت، در این زندگی بی قرارم تو را به جان جان قسم، فقط بمان، فقط بمان جز آه شب به بسترت، مرا بخوان، مرا بخوان تو را به جان جان قسم، فقط بمان، بمان، بمان جز آه شب بر بسترت، مرا بخوان، مرا بخوان ♪ خیال آمدن نداری، مرا به گریه می سپاری چو عابرى به رهگذاران، به دیده ام نظر ندارى نمانده به این دل صبورى، به آمدنت آیتى نیست به ناله ى آن مرغ آمین، دگر به دلم حاجتى نیست من به عطر حضورت دچارم، بیا تو دَمى در کنارم بیا و ببین در نبودت، در این زندگى بیقرارم تو را به جانِ جان قسم، فقط بمان، فقط بمان جز آهِ شب به بسترت، مرا بخوان، مرا بخوان تو را به جانِ جان قسم، فقط بمان، بمان، بمان جز آهِ شب به بسترت، مرا بخوان، مرا بخوان (مرا بخوان)