دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم حافظا تکیه بر ایام چه سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم حافظا تکیه بر ایام چه سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم حافظا تکیه بر ایام چه سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم جرعه جام بر این تخت روان افشانم غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم