ریرا صدا می آید امشب از پشت کاج، که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم می کشاند گویا کسی ست که می خواند ♪ اما صدای آدمی این نیست با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام در گردشی شبانی سنگین ز اندوه های من سنگین تر آوازهای آدمیان را یکسر من دارم از بر یک شب درون قایق دلتنگ خواندند آنچنان که من هنوز هیبت دریا را در خواب میبینم ریرا ریرا هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیاه او نیست با خودش او رفته با صدایش اما خواندن نمیتواند ریرا ریرا هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیاه او نیست با خودش او رفته با صدایش اما خواندن نمیتواند