باز گرم شد خونِ من توویِ رگ باز حل شد، کلِ من توویِ سم بازتر شد، توویِ هم غوطه ور باز محو شد، کل شهر توویِ من قرارمون باشه جمعه شب رفیق یه آرامش مطلق توو کلبه یِ گلیم یه حس مبهم درست میونِ داشتن که میگه میشه باشم، میشه هم نباشم فروشِ بینهایت از توو گیشه هام از کلیشه هام از صدایِ لرزِ ریشه هام ترسِ بیشه زار، سدِ بی شکاف فریاد و نعره ای که داشت سینه میشکافت این شروع بود ولی پایانی نداشت بارونی نباش، زندگی همینه با بیرون غریبه، نقاشِ عقیده خوش اومدی بچه تو هم به جزیره ♪ بینِ تاریکا و روشنایِ مغزِ من یه خط هست یه خطِ صاف درست از شعاع به مرکز یه غیرِ ممکن از لحاظِ تمام هندسَت یه عدد که پشت پرده بود أ بینِ صفر و صد تمام این مختصات جزیره یِ منه عزیزم تنهاییام قبیله یِ منه بیا این نجومو از سرم بگیر که یه نقطه از توو اون یه عالمه من دنیایی دیدم که قاعده نداشت جبر و قانون و حادثه نداشت گذشتی نداشت آینده نداشت در لحظه بود همه حاصلِ تلاش وقتی قانون بدرقه ــَم میکرد به سمت یه جایِ دیگه أ مغزم باید فکرِ اینجاشو میکرد وقتی دستاش رو دستم بود و نمیترسید از دوری مقصد باید فکرِ اینجاشو میکرد توقع بود بفهمی نه اینکه من بفهمونم توقع بود بگردی نه اینکه من بگردونم