گفتم یه چیزایی میاد میره اون خودتی هه خود پیشروهه فرهاد خسته شد از این همه کندن من نمیتونم مثل تو یار بی معرفت شم داره واسه تو باز میزنه نبضم سرما و گرد و غبار و میبره از تن قلبم با ضرب لبتو حرکت کرد بهت اسم پیشرو رو دادم لب جدول واقعی موندی و دیدی واقعیا جون بگو این همه که اومدن واسه چی رفتن شاید اونا گیرندن و پی شاخ بینندن انگشتای بی برکتو ساده میبخشن هیچ دمی نبریدی از عاشقی کردن طناب بهم دادی ولی برا بازی کردن منم تو دل کوه داشتم برات پناهگاه میکندم وقتی دیدم تو جهان امروز هر آزادی برده اس بعضی گوشا نمیشنون تو قرارداد جهلن سخته که بدون لرزشی سر پا بجنگم باید بمونم کنارت نفس بگیرم باید باهات حرف بزنم چون همش شنیدم به سایه های ذهنت بگو فقط بپیچن چون میخوام استفاده بکنیم از هر لحظه ای هست ما همو نقاشی کردیم رو دیوارا اسم همو حکاکی کردیم هر جا راهرو رو تنها میرفتیم باعث شد روهم وسواسی تر شیم آروم نمیشه قلبم این حالمو نمیشه رنگ کرد این آدما که دیگه رفتن ماییم تنها تو چکیده صد برگ از زندگی خواستم چی آخر هرچی کاشتم چیدم این باورو تو ذاتش دیدم ماتش شدم و تا تهش میرم گفتم هرچی بره میمونه صدات نوه هاتم میفهمن چی بوده شعرات این حرفام اینجا میمونه به یاد اگه نباشی فردارم پیروز نگات پس برو جلو بی دغدغه هر گام و آروم نشد بی عربده اعصاب تو راه هرچی میکندن برگامو گرفتم یاد میبندن زخمامو درد کشیدم نم پس ندادم سردی دیدم خواستم گرمم نباشم همه جاده ها لج کردن با من لب تیغ بوده انگیزه حرکت برا من امشب میشه بیست و هفت سالم ولی بم میگن میخوره پیر مرد باشم نمیشن این لباسا دیگه اندازم واسم مهم نیس حتی چیه اموالم رفیق و خونواده سلامتی همشون گرفتن دستمو تو هر سوراخ و برهوت خدا خواسته تو راه وایسم اینجا من پلوت ما توی قصه و کتاب نشد بحث تموم ما همو نقاشی کردیم رو دیوارا اسم همو حکاکی کردیم هر جا راهرو رو تنها میرفتیم باعث شد روهم وسواسی تر شیم آروم نمیشه قلبم این حالمو نمیشه رنگ کرد این آدما که دیگه رفتن ماییم تنها تو چکیده صد برگ آدما با هم دیگه جا به جا میشن اونایی که هم مسیر باشن پا به پا میشن آغشته به گناهیم ولی دستای خداییم طی میکنیم این مسیرو واسه حالی گرم حالی که نت میده به لحظات رنگی توی شام آخریم با رقص پای مسیح من جنبه ها رو سنجیدمو نقشه ها رو فهمیدم اونایی که نبودن لحظه ها رو از دست میدن وقتی قدم میزدم زیر برف همه چی سفید بود و فکر تیره تر شرایط زندگی بودش زیر فقر ولی خودمو کشیدم بالا با ایده رپ یه روزی اونایی که بدمو میگفتن حسرت داشتن مغزمو میخوردن وقتی که تو طابوت تنمو میبردن یه عده مردم شهرمو میکشتن من از توی جنگا ستاره شدم حالا هم نیومدم بشینم نظاره کنم اونقدری جربزه دارم که بخوام اراده کنم داستان زندگیمو حماسه کنم من اومدم تا روی این صحنه رپ کنم اول خودمو بشناسم بعدش تو رو نقد کنم حقیقتو بگو حتی اگه تو رو ترد کنن اگه بخوان ایمان بیارن بایست اول شک کنن اوجی ما همو نقاشی کردیم رو دیوارا اسم همو حکاکی کردیم هر جا راهرو رو تنها میرفتیم باعث شد روهم وسواسی تر شیم آروم نمیشه قلبم این حالمو نمیشه رنگ کرد این آدما که دیگه رفتن ماییم تنها تو چکیده صد برگ