اسرار ازل را نه تو دانی و نه من حل این معما نه تو دانی و نه من هست در پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی، چو هستی خوش باش اسرار ازل را نه تو دانی و نه من حل این معما نه تو دانی و نه من هست در پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی، چو هستی خوش باش این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده است این دسته که بر گردن آن می بینی دستی است که بر گردن یاری بوده است گر آمدنم به من بُدی نامدمی ور نیز شدن به من بدی کی شدمی آن به نبدی که اندر این دیر خراب نه آدمی، نه بدمی، نه شدمی خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی، چو هستی خوش باش