من آن شب سیاهم من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم وز راه خشم کردم ز آهن ربای اعظم ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان وز کهربای عالم من کاه خشم کردم از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم وز راه خشم کردم این را تو برنتابی زیرا برون آبی گر شبهِ آفتابی گر شبهِ آفتابی ز اشباه خشم کردم ز اشباه خشم کردم گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم هم آه برنیارم از آه خشم کردم گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر از زر چو زر بجَستم وز جاه خشم کردم ما ذره ایم سرکَش از چار از چار از چار از چار و پنج و از شَش خود پنج و شش چه باشد ز الله خشم کردم ز الله خشم کردم ز الله خشم کردم این را تو برنتابی زیرا برون آبی گر شبهِ آفتابی ز اشباه خشم کردم از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم می بَرزَنَد ز مشرق می بَرزَنَد زند زمشرق شمع فلک زبانه ای ساقی صبوحی درده میِ شبانه درده میِ شبانه گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن گر تیر طعنه آید گر تیر طعنه آید جان منش نشانه گر تیر طعنه آید جان منش نشانه عقلم بدزد لختی چند اختیار و دانش عقل عقل عقل عقل عقلم بدزد لختی چند اختیار و دانش هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه؟