مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان پرفتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه ، که باشد مه که بنماید ، ز طاق آسمان ابرو تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو ... ... مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه ، که باشد مه که بنماید ، زطاق آسمان ابرو تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو ... اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو