قناري تو قفس خوش بود غريبه تو بيابونا رو چشم آدما جاش بود نه تو چنگال حيوونا قناري تو قفس خوش وغريبه قفس قصر طلاييش بود نه زير ناودونا قناري اين روزا اي واي همش غمگين وپژمردست چه فايده گر چه آزاده تن و جوني که دل مردست خاطر خواهه اتاقش بود خيال مي کرد بهشت اينه حالا در وحشت از چنگ عقاب و باز و شاهينه نه غصه اش آب ودونش بود نه درد هراس جونش بود نه مثل اين روزا فکر زمستون و خزونش بود قناري تو قفس خوش بود غريبه تو بيابونا رو چشم آدما جاش بود نه تو چنگال حيوونا محاله اونو بشناسي آخه بال و پرش ريخته يه حالي داره که انگار همه چي زشت و بي ريخته نه با پروانه ها دمخور نه سروقت گل ها ميره يه گوشه رفته کز کرده دلش ترسيده دلگيره همينجوري که پيش ميره همين روزاست که مي ميره همينجوري که پيش ميره همين روزاست که مي ميره همينجوري که پيش ميره همين روزاست که مي ميره قناري تو قفس خشک وغريبه تو بيابونا رو چشم آدما جاش بود نه تو چنگال حيوونا قناري تو قفس خشک وغريبه قفس قصر طلاييش بود نه زير ناودونا