باز ..., بازم امشب گریه کردم باز..., بازم امشب لب مرگ پای خود را پس کشیدم مردم از بس, نه شنیدم تو ... توی این شهر مه آلود اگه حتی یه نفر بود همونم, دست منو خوند زد و اون جونمو سوزوند گناهم ... بودن و بودن و پاکی گناهم ... مث دیگرون نبودن اسم من بیگانه ی عریان مردم از بس, نه شنیدم